سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون دانشمند بمیرد، همه چیز حتی ماهیان در دریا بر او بگریند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
شهید و شهادت
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» آنها دو نفر بودند ...

آنها دو نفر بودند ...

درگیری بالا گرفته بود . بیشتر خیابانها و کوچه ها افتاده بودند دست عراقیها . بچه ها ، کوچه به کوچه می جنگیدند تا هرچه بیشتر جلوی تانکهای عراقی که همه چیز را سر راهشان له می کردند ، بگیرند .
ما ، سه نفر بودیم ، ولی آنها دونفر بودند .
ما ، سه نفر بودیم . من و دوتای دیگر از بچه ها . از روی پشت بام خانه ها تردد می کردیم . نمی شد رفت توی خیابان . دشمن همه جا بود ، توی خانه ها ، کوچه ها ، بازار و …
آنها دو نفر بودند . مانده بودند وسط میدان . میدان شهید مطهری خرمشهر . کسی دیگر از نیروهای خودی آنجا نبود . همه اش در چند دقیقه خیلی کوتاه اتفاق افتاد . آنقدر کوتاه که حتی فرصت فکر کردن به اینکه باید چکار کنیم را هم از ما گرفته بود .
آنها دو نفر بودند ، ولی دور و برشان خیلی نیرو بود . نه نیروی خودی ، که سربازان وحشی و کماندوهای دشمن .
آنها خیلی زیاد بودند . خیلی مشتاق بودند تا ببینند چه کسانی تا این لحظه در وسط میدان ، به طرفشان تیراندازی می کرده و جلویشان را گرفته بوده .
حلقه محاصره را هر لحظه تنگتر می کردند . خودشان هم تعجب کردند . آنچه می دیدند ، باورش سخت بود .
آنها دو نفر بودند . دو تا دختر ایرانی . دو دختر مسلمان غیرتمند که چادر برسر ، تا آنجا که در توانشان بود ، با تیراندازی ، جلوی حرکت دشمن را به طرف مسجد جامع سد کرده بودند .
آن همه عراقیها معطل مانده بودند ، فقط به خاطر مقاومت این دو نفر بود .
عصبانی شده بودند . هم عصبانی ، هم وحشی . کسی تیراندازی نمی کرد . همه آرام جلو می رفتند و حلقه محاصره را تنگتر می کردند .
مبهوت مانده بودیم که چه کنیم ، و چه خواهد شد ؟ گیج شده بودیم . ناگهان …
عراقیها خیلی به آنها نزدیک شده بودند . وحشت کرده بودیم که آنها اسیر خواهند شد . ناگهان …
تق … تق …
همین !
صدای شلیک دو گلوله از دو اسلحه ، پشت سر هم به گوش رسید .
آن دو دختر ، که رو به روی هم نشسته بودند وسط میدان ، و کفتارهای وحشی عراقی اطرافشان را گرفته بودند ، لوله اسلحه شان را به طرف هم گرفتند و با شلیک همزمان ، همدیگر را از ننگ اسارت به دست دشمن بی دین و پست نجات دادند .
عراقیها مبهوت مانده بودند . ما هم همین طور .
و اشک تنها چیزی بود که از گوشه چشمان ما سه نفر جاری شد و دیگر هیچ .
آنها هنوز دونفر بودند …
« عنایت صحتی شکوه »



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید-احدی ( سه شنبه 89/3/18 :: ساعت 1:0 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کاریکاتور یک انگلیسی به نفع مسلمانان
مادر و پسر بازیگوش
شهید میر علی یوسفی سادات
میر محمود بنی هاشمی
باز دلم هوای نوشتن دارد
میگفت: از روزی میترسم که ...
زندگی نامه شهید جواد کریمی
زندگینامه شهید حمید باکری
هیچ حس خاصی نسبت به تصویر شهید همت ندارم
چشمایی که کربلا داد
مهرنامه
عشقعلی
پس بگذار شیعه بودن خود را، با شهادت در کربلا ثابت کنم.
استاد حسن بنا کیست؟
جبهه رفتن خشکه مقدس ها!
[همه عناوین(61)]

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 8
>> مجموع بازدیدها: 203008
» درباره من

شهید و شهادت
مدیر وبلاگ : امید-احدی[57]
نویسندگان وبلاگ :
خادم[3]
ریحانه خدادادی
ریحانه خدادادی (@)[3]



» فهرست موضوعی یادداشت ها
شهید[20] . خاطره[9] . زندگینامه[5] . جبهه[5] . جانباز[4] . خاطرات جبهه[4] . داور یسری[3] . شهادت[3] . همسر شهید[2] . وصیتنامه[2] . نماز[2] . شیمیایی[2] . خاطرات[2] . شفا[2] . شمع . دانش آموز . سرهنگ . سید جلیل افضلی . سیدمحمدکاظم دانش . سیراب شدن . شعر . خاطرات جنگ . دفاع از وطن . دو کوهه . زندگی . جعفر علی گروسی . جمکران . چمران . حاج احمد متوسلیان . حسین شفیع زاده . حمی باکری . خااطره . 2 کیلومتر . آب . آثار . آر پی جی زن . ائمه . احسان حمیدی . احمد متوسلیان . اردوگاه . اسارت . ایران . بسیجی . عشق . فرار . فریدون مولایی . قاچاقی . کشته شدن . کمک کردن . گردان تخریب . لبخند آخر . لشگر 77 ثامن الائمه(ع) . ماجرا . مادر . مرتضی باغچه بان . مرتضی فخرزاده . مرز . مریض . معلم . مهدی باکری . هفتم‌تیر . همت . شهید گمنام . وضو .
» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
وبلاگ روستای چشام
یامهدی
دکتر علی حاجی ستوده
خادمین کهف الشهداء
the iranian search motor
موتور جستجوگر ایرانی وب سوز

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب